به ناگه این خبر در شهر پیچید
که یازده گل از این بوستان کوچید
خبر آمد که دیگر وقت تنگ است
به خون شد آن دلی حتی که سنگ است
خبر آمد خبر در شهر پیچید
که مرگ از نوگلان یک دسته را چید
خبر اینسان سراسر حزن و غم بود
که عاجز از بیانش هر قلم بود
چنان سنگین به دوش مردمان بود
فلک هم مات از این آه و فغان بود
نظرات شما عزیزان:
سلام.قشنگ بود
صالح شهر
ساعت16:22---8 دی 1392
سروده ای از شاعر گمنام صالح شهری:
ز هر فامیل یکی صاحب عزا شد
سراسر صالح شهر ماتم سرا شد
چنان سنگین وجانسوز بود این غم
که ورد هر زبان خداخدا شد
یکی از مرگ فرزندش پریشان
یکی از نوعروس خود جداشد
یکی هم غرق آه وناله و غم
که فرزندش گرفتار بلا شد
چگونه شرح دهم این سوز هجران
که صالح شهر عزا اندر عزا شد
همان روزی که خوبان جمع بودند
سفیر مرگ به فرمان خدا شد
ز هر فامیل یکی صاحب عزا شد
سراسر صالح شهر ماتم سرا شد
چنان سنگین وجانسوز بود این غم
که ورد هر زبان خداخدا شد
یکی از مرگ فرزندش پریشان
یکی از نوعروس خود جداشد
یکی هم غرق آه وناله و غم
که فرزندش گرفتار بلا شد
چگونه شرح دهم این سوز هجران
که صالح شهر عزا اندر عزا شد
همان روزی که خوبان جمع بودند
سفیر مرگ به فرمان خدا شد
همشهری
ساعت23:13---4 دی 1392
سلام خسته نباشید/شعر قشنگیه
.: Weblog Themes By Pichak :.